جفری دامر کیست و چرا ماجرای مسمومیت ناخواستهاش در ۱۹۹۰ اهمیت دارد؟
وقتی نام جفری دامر شنیده میشود، ذهن بسیاری از مردم متوجه از تاریکترین پروندههای جنایی قرن بیستم میشود. او بهعنوان یکی از مخوفترین قاتلان زنجیرهای آمریکا، بین سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ دستکم هفده جوان و نوجوان را به قتل رساند. دامر نهتنها قاتل بود بلکه به دلیل رفتارهای هولناکی مانند مثلهکردن و...
وقتی نام جفری دامر شنیده میشود، ذهن بسیاری از مردم متوجه از تاریکترین پروندههای جنایی قرن بیستم میشود. او بهعنوان یکی از مخوفترین قاتلان زنجیرهای آمریکا، بین سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ دستکم هفده جوان و نوجوان را به قتل رساند. دامر نهتنها قاتل بود بلکه به دلیل رفتارهای هولناکی مانند مثلهکردن و نگهداری اعضای بدن قربانیان در آپارتمانش، به «هیولای میلواکی» شهرت یافت. با وجود سابقه دستگیریهای متعدد، سالها از دید قانون گریخت و تنها در تابستان ۱۹۹۱ به دام افتاد. اما در میان همه جنایتها و فرارهای او، حادثهای کمتر شناختهشده در مه ۱۹۹۰ رخ داد که نشان میدهد چگونه حتی اشتباه شخصیاش میتوانست تاریخ را تغییر دهد.
از کودکی تا نخستین قتل
جفری لیونل دامر در ۲۱ مه ۱۹۶۰ در شهر وستآلیس (West Allis) در ایالت ویسکانسین آمریکا به دنیا آمد. کودکی او از همان ابتدا با نشانههایی همراه بود که بعدها بسیاری از روانشناسان آن را «زنگ خطرهای نادیده گرفتهشده» توصیف کردند. پدرش شیمیدان بود و مادرش دچار مشکلات روانی و تنشهای شدید خانوادگی. فضای خانه اغلب پر از دعوا و بیثباتی بود و دامر کوچک بیشتر وقت خود را در تنهایی سپری میکرد. در همین سالها علاقه غیرعادی او به حیوانات مرده شکل گرفت. او استخوانهای حیوانات را جمعآوری میکرد، آنها را در جعبههای فلزی نگه میداشت و ساعتها به بررسیشان میپرداخت. برای یک کودک، چنین رفتاری نشانهای آشکار از کنجکاوی بیمارگونه نسبت به مرگ و نابودی بود.
در دوران نوجوانی، مصرف الکل به بخشی ثابت از زندگی دامر تبدیل شد. او در مدرسه بهعنوان فردی منزوی و کمدوست شناخته میشد. با وجود این، ظاهری آرام و بیخطر داشت؛ چیزی که بعدها در فریب قربانیانش نقش کلیدی ایفا کرد. در سال ۱۹۷۸ و درست پس از پایان دبیرستان، نخستین قتل خود را مرتکب شد. قربانی، استیون هیکس، جوانی بود که در کنار جاده با دامر آشنا شد و به خانهاش رفت. آنجا، دامر پس از مشاجرهای کوچک، او را با دمبل کشت و سپس بدنش را مثله کرد. این جنایت آغازگر مسیری بود که بیش از یک دهه ادامه یافت.
پس از قتل نخست، دامر برای مدتی سکوت کرد. او به دانشگاه رفت اما خیلی زود ترک تحصیل کرد، سپس وارد ارتش شد و آنجا نیز به دلیل مشکلات رفتاری و اعتیاد به الکل اخراج شد. بازگشت او به زندگی عادی هرگز امکانپذیر نشد. در دهه ۱۹۸۰، قتلهای او از سر گرفته شد و با شدت بیشتری ادامه یافت. قربانیانش اغلب مردان جوان همجنسگرا بودند که در بارها یا خیابانها به دامر اعتماد میکردند. او آنها را به آپارتمانش میکشاند، با دارو بیهوش میکرد و سپس به قتل میرساند. برخی از اجساد را قطعهقطعه میکرد و بخشهایی از آنها را در یخچال یا فریزر نگه میداشت. همین اعمال وحشتناک بود که بعدها به او لقب «هیولای میلواکی» داد.
اما نکته مهم این است که تا سالها، دستگاه قضایی و پلیس نتوانستند رفتارهای مشکوک او را بهطور کامل پیگیری کنند. در چند مورد، حتی زمانی که قربانیان نیمهجان از خانه او گریخته بودند، پلیس ماجرا را جدی نگرفت. این بیتوجهی به دامر فرصت داد تا حلقه قتلهای خود را گسترش دهد. درست در همین بستر است که حادثه مه ۱۹۹۰ رخ داد؛ حادثهای که اگر واکنش دیگری از سوی او یا پلیس صورت میگرفت، شاید تاریخ را دگرگون میکرد.
حادثه مه ۱۹۹۰ و سکوت مرگبار
در ماه مه ۱۹۹۰، جفری دامر تازه به آپارتمان شماره ۲۱۳ در خیابان بیستوپنجم شمالی در میلواکی نقل مکان کرده بود. آپارتمانی که بعدها بهعنوان صحنه هولناکترین جنایتهای قرن بیستم شناخته شد. تنها یک هفته از اقامت او گذشته بود که حادثهای غیرمنتظره رخ داد؛ حادثهای که بهسادگی میتوانست مسیر زندگی او و حتی تاریخ جنایی آمریکا را تغییر دهد.
دامر عادت داشت قربانیان خود را با نوشیدنیهای الکلی آلوده به داروی آرامبخش (sedative) بیهوش کند. آن شب نیز همان نقشه را تکرار کرد. او نوشیدنیای آماده کرده بود تا قربانی آیندهاش را از پا درآورد. اما در یک غفلت عجیب، لیوان حاوی دارو را خودش سر کشید. تأثیر دارو سریع و سنگین بود. او در همان اتاق کوچک آپارتمان از هوش رفت، بیخبر از اینکه این اشتباه لحظهای میتواند پرده از زندگی مخفیانهاش بردارد.
وقتی صبح روز بعد بههوش آمد، متوجه شد شرایط بهکلی تغییر کرده است. لباسهایش ناپدید شده بودند، ساعت مچیاش غیب شده بود و حدود ۳۰۰ دلار پول نقد هم از میان رفته بود. کسی که در آپارتمان حضور داشت، نهتنها وسایلش را دزدیده بود بلکه ردپای ورود و خروج بهوضوح به جا مانده بود. در حالت عادی، چنین اتفاقی برای هر فردی کافی بود تا فوراً پلیس را در جریان بگذارد. اما دامر نهتنها سکوت کرد، بلکه رفتاری کرد که ماهیت روانی او را بهخوبی آشکار میسازد.
او به پلیس مراجعه نکرد. دو روز بعد، در دیدار با مأمور مراقبت قضاییاش تنها به این جمله بسنده کرد که «سرم کلاه رفته است». هیچ شکایتی ثبت نشد، هیچ تحقیقی آغاز نشد و هیچ نیرویی به آپارتمان او قدم نگذاشت. همین سکوت، مثل دیواری نامرئی، میان دنیای جنایتهای او و واقعیت اجتماعی قرار گرفت.
اما چرا دامر چنین تصمیمی گرفت؟
تحلیل روانشناسان نشان میدهد که او دو انگیزه اصلی داشت. نخست، ترس شدید از افشای رازها. او میدانست هرگونه ورود پلیس به خانهاش میتواند حتی بهطور تصادفی شواهدی از رفتارهای جنایتکارانهاش را آشکار کند؛ شیشههای دارو، ابزار مثلهکردن، یا حتی عکسهایی که از قربانیان گرفته بود. دومین انگیزه، ذهنیت عمیقاً بیاعتماد به قانون بود. دامر در طول زندگیاش هرگز بهعنوان «شهروندی عادی» با قانون تعامل نداشت. برای او، دستگاه قضایی نه مرجع حمایت بلکه تهدیدی دائمی بود. بنابراین در ماجرای مه ۱۹۹۰، ترجیح داد داراییهای ازدسترفتهاش را فدا کند تا نقاب پنهانکاریاش باقی بماند.
از زاویهای دیگر، این حادثه نشاندهنده پارادوکس عجیبی در زندگی دامر بود. او در حالی که قربانیان بیشماری را بیرحمانه به قتل رسانده بود، در برابر یک سرقت ساده، خود را «بیقدرت» میدید. این تناقض، تصویری روشن از ذهن آشفته و پیچیده او ارائه میدهد؛ ذهنی که همزمان هم شکارچی بود و هم در لحظاتی، طعمهای درمانده.
نکته تکاندهندهتر اینجاست که تنها چند روز بعد از این حادثه، دامر دوباره به چرخه قتل بازگشت. این یعنی اشتباهی که میتوانست او را متوقف کند، عملاً هیچ تأثیری بر روند جنایتهایش نداشت. او از این ماجرا نه درسی گرفت و نه تغییری در روشهایش ایجاد کرد، بلکه فقط نقاب سکوت را محکمتر کرد.
دستگیری، محاکمه و پایان کار «هیولای میلواکی»
ماجرای مه ۱۹۹۰ اگرچه میتوانست پایان زودهنگام زندگی جنایی دامر باشد، اما او بدون هیچ مزاحمتی به قتلهای خود ادامه داد. در طول یک سال بعد، قربانیان بیشتری را به دام کشید و تعداد جنایتهایش روزبهروز افزایش یافت. آپارتمان شماره ۲۱۳ در میلواکی به تدریج به کابوسی واقعی بدل شد؛ جایی که نهتنها قتلها رخ میدادند، بلکه بقایای انسانی در یخچال، فریزر و حتی در قابلمهها نگهداری میشدند. بوی تعفن اجساد بارها توجه همسایگان را جلب کرده بود، اما دامر با بهانههایی مثل غذای فاسد یا خرابی یخچال همهچیز را توجیه میکرد.
در ژوئیه ۱۹۹۱، سرنوشت سرانجام علیه او چرخید. شب بیستودوم ژوئیه، دامر تلاش کرد مردی به نام تریسی ادواردز (Tracy Edwards) را فریب دهد و به آپارتمانش بکشاند. طبق روال همیشگی، قصد داشت او را بیهوش کند، اما این بار نقشه طبق برنامه پیش نرفت. ادواردز با زیرکی توانست از دست او فرار کند و در خیابان جلوی دو مأمور پلیس را بگیرد. وقتی پلیس همراه او وارد آپارتمان شد، با صحنهای روبهرو گردید که بعدها در پروندههای جنایی بهعنوان یکی از وحشتناکترین کشفیات تاریخ ثبت شد.
در داخل آپارتمان، عکسهای پولاروید از اجساد مثلهشده، ابزارهای تیز، بشکهای پر از مواد شیمیایی و بقایای انسانی پیدا شد. یخچال او حاوی سر و قلب قربانیان بود و فریزرش اندامهای مختلف را در خود داشت. یکی از مأموران پلیس بعدها شهادت داد که چنین صحنهای حتی برای باتجربهترین افراد نیز غیرقابلتحمل بود. همان لحظه روشن شد که دامر نهفقط یک قاتل، بلکه فردی است که سالها در سکوت، یکی از هولناکترین رشتهجنایتهای قرن بیستم را پیش برده است.
محاکمه او در اوایل سال ۱۹۹۲ آغاز شد و بازتابی جهانی یافت. دامر به قتل دستکم ۱۷ نفر اعتراف کرد. در دادگاه، وکلای او تلاش کردند با استناد به بیماریهای روانی از مجازات کامل بکاهند. اما هیئت منصفه پس از بررسی دقیق، او را «مسئول اعمالش» شناخت و به ۱۵ بار حبس ابد محکوم کرد. او به زندانی در ایالت ویسکانسین منتقل شد؛ جایی که دوران حبس خود را آغاز کرد.
اما پایان زندگی دامر نیز به همان اندازه خشونتبار بود. در نوامبر ۱۹۹۴، هنگام کارهای روزمره زندان، یکی از همبندانش به نام کریستوفر اسکارور (Christopher Scarver) با میلهای فلزی به او حمله کرد. شدت ضربهها به حدی بود که دامر در همان روز جان سپرد. بسیاری از مردم آمریکا مرگ او را «عدالتی طبیعی» توصیف کردند؛ گویی چرخه خشونت که خودش آغاز کرده بود، سرانجام به خودش بازگشت.
از نگاه تاریخی، جفری دامر بهعنوان نمونهای نادر از قاتلان زنجیرهای در یادها مانده است؛ کسی که نهتنها قتل میکرد، بلکه از پنهانکاری و سکوت بهعنوان سلاحی برای ادامه جنایتهایش استفاده میکرد. حادثه مه ۱۹۹۰ که طی آن خودش بهاشتباه مسموم شد و قربانی سرقت قرار گرفت، لحظهای کلیدی بود که میتوانست همهچیز را برملا کند. اما چون پلیس هرگز وارد ماجرا نشد و دامر هم سکوت اختیار کرد، چرخه خونین او ادامه یافت تا اینکه سرانجام در تابستان ۱۹۹۱ متوقف شد.
جمعبندی
زندگی جفری دامر روایتی است از سکوت، پنهانکاری و سقوط انسانی. او از کودکی نشانههای روانی خطرناکی داشت، در جوانی نخستین قتل را انجام داد و تا سال ۱۹۹۱ به قتل ۱۷ نفر ادامه داد. حادثه مه ۱۹۹۰، جایی که به اشتباه خودش مسموم شد و وسایلش دزدیده شد، نشان داد که سکوت او بر هر ترسی غلبه داشت. همین سکوت به او امکان داد تا جنایتهایش را ادامه دهد تا زمانی که سرانجام با فرار یکی از قربانیان و دخالت پلیس متوقف شد.
❓ سوالات رایج (FAQ)
جفری دامر چند نفر را به قتل رساند؟
او بین سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ دستکم ۱۷ مرد و نوجوان را به قتل رساند.
حادثه مه ۱۹۹۰ چه بود؟
دامر به اشتباه نوشیدنی حاوی داروی بیهوشی را که برای قربانی آماده کرده بود، خودش نوشید و پس از بیداری متوجه شد وسایل و پولش دزدیده شده است.
چرا دامر این سرقت را گزارش نکرد؟
زیرا از ورود پلیس به آپارتمانش و کشف شواهد جنایتهایش میترسید.
او چگونه دستگیر شد؟
یکی از قربانیان به نام تریسی ادواردز توانست فرار کند و پلیس را به آپارتمان او بکشاند، جایی که شواهد غیرقابل انکار یافت شد.
سرنوشت نهایی دامر چه شد؟
او در سال ۱۹۹۲ به ۱۵ بار حبس ابد محکوم شد و در سال ۱۹۹۴ در زندان به دست یکی از همبندانش کشته شد.
- منبع : یک پزشک
- زمان انتشار : 1404/06/03
- لینک اصلی خبر : https://www.1pezeshk.com/archives/2025/08/jeffrey-dahmer-accidental-self-drugging-incident.html
ثبت نظر